وضو بگیر بیا تو!!

برای دیدن پروفایل روی امیر سامان کلیک کنید نظر خصوصی بروسمت چپ پایین تماس با امیر!

وضو بگیر بیا تو!!

برای دیدن پروفایل روی امیر سامان کلیک کنید نظر خصوصی بروسمت چپ پایین تماس با امیر!

حمید طالب زاده!

چقدر عجیب بود....

سه روزه دارم حمید طالب زاده رو میبینم ولی نمیشناختمش اصلا از نزدیک یه جور دیگس...یه 206 نقره ای شماره پلاک 11 داره...

بالاخره امروز باهم هم صحبت شدیم..

اونم خیلی خوشرو بود....

بغل خونمون یه استودیو هست البته نمیدونم زیرزمینیه یا نه!

فکر نکنم باشه اگه بود که حمید نمیومد اونجا!!!

به هر حال چون دیدم فرصت خوبیه که بیوگرافیشو بنویسم...




برین ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

شقایق

شقایق 
(یاشار( خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستان یبود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم: 
- پلاک 21 ؟! 
.....

ادامه مطلب ...

داستان های زیبا..

عشق و ثروت و موفقیت


زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.

به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
ادامه مطلب ...

رمانتیک


روز پنچ شنبه بود.خیلی هیجان زده بودم،آخه اون روز با دوست دخترم قرار داشتم.
ساعت 6:30از خواب بیدار شدم،نمیدونستم چرا ولی اصلا خوابم نمی برد.از جام پا شدم و از بیکاری فکر شستن ماشین به سرم زد.
ساعت نزدیک دو بود. سر میز نهار حاضر شدم  اما  اصلا نمی تونستم غذا بخورم.
پاشدم و رفتم که یه دوش بگیرم آخه بعدش باید سر قرار حاضر می شدم.ساعت مُچیم رو نگاه کردم،ساعت 3:45 دقیقه بود.باعجله رفتم سراغ ماشین، در رو باز کردم و بعد از روشن کردن ماشین سریع به سمت پارک(محل قرار) حرکت کردم بخاطر اینکه دوست نداشتم ستاره منتظر بمونه.ساعت 3:55 به پارک رسیدم.
از ماشین پیاده شدم، با عجله به سمت پارک دویدم.خیلی مضطرب بودم.
بالاخره به همون صندلی ای که همیشه محل قرار من و ستاره بود رسیدم و بر روی آن نشستم.
ساعت دقیقا چهار بود.در همون حال و در سکوت پارک به فکر فرو رفتم.به فکر اولین روز آشناییمون...
به گره خوردن اولین نگاه هامون و شروع عشق...
چه قدر از هم خجالت می کشیدیم.واقعا حس قشنگی بود.در همین فکرا بودم که مردی غریبه من رو صدا زد.
-آقا ببخشید...ساعت دارین...؟
من هم جواب دادم:
-ساعــــــــت...بله...4:20 دقیقست.
بعد از رفتن اون مرد تازه یادم اومد که من ساعت چهار با ستاره قرار داشتم.یکدفعه حس نگرانی تمام وجودم رو فرا گرفت.با خودم گفتم: نکنه یه وقت... نه... چیزی نشده،فقط بیست دقیقه دیر  کرده.
گل های میخکی که در دستم بود در حال پژمرده شدن بود چون صبح اونها رو خریده بودم.ستاره عاشق گل های میخک بود،بخاطر همین وقتی به دیدنش میرفتم واسش گل های میخک میخریدم.
پا شدم و همون دورو بر کمی قدم زدم.حالم خوب نبود.همش پریشون بودم.
به سمت ورودی پارک رفتم و چشم به جاده دوختم.کم کم داشت اشک تو چشام جمع میشد.
دوباره برگشتم به سمت صندلی پارک.ساعت 4:40 دقیقه بود.خیلی عصبانی شده بودم.با خودم گفتم تا پنج دقیقه دیگه اگه اومد که هیچی اما اگه نیومد میرم و دیگه پشت سرم رو هم نگاه نمی کنم.
ساعت 4:50 دقیقه بود.همش دستم روی دکمه ی تماس گوشیم بود.اما گوشیش مثل همیشه خاموش بود.
بالاخره از جام پاشدم و به طرف ماشینم حرکت کردم.ماشین کمی دور تر از در ورودی پارک بود.
داشتم میرفتم که یهو چشمم به گل های میخک که در انتظار ستاره پژمرده شده بودن افتاد و اونهارو دور ریختم.
در حالی که با نا امیدی به طرف خیابون می رفتم، صدایی به گوشم رسید.آره... صدای ستاره بود...باز هم با اون صدای زیباش من رو صدا می زد
خیلی دوست داشتم برگردم و ببینمش ،اما به قدری از دیر اومدنش عصبانی بودم که به خودم این اجازه رو نمی دادم.
ستاره همین طور پشت سرم می اومد و مکرر صدام  میزد: امیر... امیر... صبر کن...کجا میری؟...خواهش میکنم.
اصلا بهش گوش نکردم و همین طور ادامه دادم تا به ماشین رسیدم.ستاره هم به دنبال من به اون طرف خیابون می اومد.از جیبم سویچ ماشین رو برداشتم.
دستم رو به سمت ماشین بردم تا در رو باز کنم که یکدفعه صدای وحشتناک ترمز ماشینی تمام هوش و حواسم رو جذب خودش کرد.یک لحظه احساس کردم قلبم ایستاد،نفسم بند اومده بود.
یک آن متوجه شدم صدای ستاره قطع شده.نمی تونستم برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم، می ترسیدم...خیلی می ترسیدم.
بالاخره برگشتم.راننده ی تاکسی رو دیدم که بالا سریه دختر وایستاده و داره توی سر خودش میزنه.نمیتونستم خودم رو متقاعد کنم که اون دختر ستاره ست.
رفتم و جلو و سرش رو به طرف خودم بر گردوندم.....ستاره بود......
تمام صورتش خونی شده بود.همینطور که به زخم هایی که روی صورتش ایجاد شده بود نگاهه میکردم یکدفعه متوجه کادویی که روی زمین افتاده بود شدم.واسم کادو خریده بود.
اشکِ توی چشمام نمیزاشت که صورت زیبا و چشم های بازِ ستاره رو ببینم.با دستام چشماش رو بستم و بهش گفتم منو ببخش.تمام روزهای دوستیمون داشت اون لحظه از جلوی چشمام رد می شد.
در یک لحظه ساعتِ ستاره چشمم رو به خودش جذب کرد.خیلی متعجب شدم آخه ساعت 4:05 دقیقه بود.با عجله به سمت ماشین راننده رفتم وبه ساعت داخل ماشین هم نگاه کردم...ساعتِ ماشین هم 4:05 دقیقه رو نشون می داد.
دیگه واقعا داشتم دیوونه میشدم.ساعت لعنتی...چرا؟....چرا؟
بدو بدو رفتم پیش ستاره و بغلش کردم.هی صداش زدم: ستـــــــاره.....ستـــــــاره...
اما دیگه دیر شده بود و پشیمونیه من بی فایده بود...
 

بیوگرافی لیدی گاگا


جوآن استافنی جرمانوتا با نام حرفه ای لیدی گاگا شناخته میشود متولد 20 مارس 1986 یک خواننده - ترانه سرا و آهنگ ساز است که بیشتر به خاطر کار در سبک الکترونیکا شناخته میشود و مدل موها و صدایش نیز به شدت شبیه کریستیناآگوئیلرا خواننده مشهور است 
جرمانوتا از چهارسالگی پیانو را با گوش*کردن فرا گرفت. او در نوجوانی نخستین ترانه*اش را نوشت. از سال 2006 همکاری با راب فتوسازی تهیه کننده موسیقی را آغاز کرد و چندین ترانه نوشت. در طی همکاری با فوساری هنگامی که او ترانه «Again, Again»را نوشت، نام حرفه*ای لیدی گاگا را برای خود برگزید که برگرفته از آهنگ ردیو گا-گا از گروه موسیقی کوئین بود. 


اون در yonkers,newyork به دنیا اومد و بزرگترین فرزند والدین ایتالیایی-آمریکاییشه.اسم پدرش joseph germanotha و مادرش cynthia ست.در یازده سالگی به مدرسهJuilliard School در منهتن رفت.گاگا از سن 4 سالگی نواختن پیانو رو یاد گرفت.در سن 13 سالگی اولین آهنگشو نوشت.در 14 سالگی اجرا در open mic رو شروع کرد. 

در سن 17 سالگی موفق به ورود در Tisch School of the Arts دانشگاه نیویورک شد که در اونجا رشته موسیقی میخوند. 

گاگا در سن 19 سالگی وارد کمپانی def jam records شد و این وقتی اتفاق افتاد که L. A. ReidL خووندن اونو در تالار ورودی دفترش شنید.به هرحال گاگا گفت که L. A. Reid هیچ وقت با اون ملاقات نکرد و بعد از 3 ماه گاگا از def jam اخراج شد.اون از خونه ی پدر و مادرش رفت تا در کلاب Lower East Side با گروه های Mackin Pulsifer و SGBand اجرا کنه.گاگا تمرکز روی پاپ موزیک رو انتخاب و شروع به مصرف مواد و اجرای burlesque shows کرد.گاگا گفت که پدرش برای چند ماه نمی تونست به اون نگاه کنه. 

جک باور

امروز بیوگرافی جک بایر ستاره ی هالیوود رو میزارم.







نام بازیگر: کیفر ساترلند Kiefer Sutherland
تاریخ تولد: ۱۹۶۶ ۲۱ December
محل تولد: لندن – انگلیس
قد: ١٧۵ سانتی متر
نام پدر: دونالد ساترلند بازیگر و تهیه آننده -Donald Sutherland
نام مادر: شیرلی داگلاس بازیگر – Shirley Douglas
اولین نقش مهم: فیلم ١٩٨۴ – The Bay Boy

اولین فیلمی که او بازی کرده به نام  Max Dugan Returns در سال ۱۹۸۳ می باشد  و  ا ولین نقش  اصلی آن خود در فیلمی  به نام  The Bay Boy در سال ۱۹۸۴ باست  .او در فیلم  The Bay Boy جایزه نقش اول  این فیلم را ازآن خودش کرد  . او از معدود افرادی بود که بعد از ورود خود به سینما و تلوزیون توانست بعد از مدت کوتاهی  نقش اول یک فیلم را از آن خود کند .
در سریال ۲۴ این بازیگر یک بار دیگر هنر بازیگری خود را به نمایش گذا شته است .این سریال از آن مجموعه سریال هایی می باشد که کمتر در جهان کنونی ما دست به ساخت آنها می شود و معمولا بازیگرانی که برای سریال ها انتخاب می شوند باید  بازیگرانی قوی و دارای مهارت های خاص بازیگری باشند . به این منظور که در سریال ها معمو لا به علت سختی کار از نظر انتخاب بازیگر , موضوع و محتوا بسیار سخت گیرانه تر از فیلم های سینمایی می باشد . در این سریال شما می توانید شاهد بازی زیبایی از Kiefer Sutherland در نقش جک باور  باشید . او در این سریال همانند فیلم قبلی خود بسیار زیبا نقش آفرینی کرده و جز بازیگران برتر این سریال قرار گرفت .
سریال ۲۴ و کیفر ساترلند از زمان آغاز پخش به مدت پنج سال متوالی، به ترتیب کاندید بهترین سریال درام(غیر کمدی) و بهترین بازیگر نقش اول مرد در یک سریال درام شدند و بالاخره در سال ششم در هر دو بخش جایزه را مال خود کردند.ضمنا در سال ۲۰۰۲ «رابرت کوشران» برنده ی جایزه ی امی بهترین نویسندگی در سریال درام برای این سریال شد. در سال ۲۰۰۳ «یان توینتون» کاندید دریافت جایزه ی امی برای بهترین کارگردانی در سریال درام شد و شان کالری جایزه ی بهترین موسیقی را مال خود کرد. و در سال ۲۰۰۶ «گریگوری ایتزین» کاندید بهترین بازیگر نقش دوم مرد در یک سریال درام شد. و «جین اسمارت» هم کاندید بهترین بازیگر نقش دوم زن در یک سریال درام گردید. در همان سال «جان کسار» هم جایزه ی بهترین کارگردانی را در یک سریال درام مال خود کرد.در مراسم گوی زرین سال ۲۰۰۱، کیفر ساترلند تنها برای بازی در ۱۰ قسمت اول سریال، جایزه ی گوی زرین را در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد در سریال درام(غیر کمدی) برد، در همان سال سریال ۲۴ کاندید دریافت جایزه ی بهترین سریال درام(غیر کمدی) بود. در سال ۲۰۰۲، سریال ۲۴ در بخش بهترین سریال درام، کیفر ساترلند در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد در سریال درام و «دنیس هیسبرت» در بخش بهترین بازیگر نقش دوم مرد کاندید دریافت گوی زرین بودند. در سال ۲۰۰۳ بالاخره خود سریال نیز جایزه ی بهترین سریال درام را در جشنواره ی گوی زرین مال خود کرد، در همان سال، کیفر ساترلند مجددا کاندید دریافت جایزه ی گوی زرین بود. در سال ۲۰۰۴ باز هم سریال ۲۴ کاندید دریافت جایزه ی بهترین سریال درام بود. در سال ۲۰۰۵ کیفر ساترلند مجددا کاندید دریافت گوی زرین شد. و در سال ۲۰۰۶ باز هم سریال ۲۴ و کیفر ساترلند کاندید دریافت گوی زرین گردیدند..
ضمنا کیفر ساترلند در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۶ برنده ی بهترین بازیگر نقش اول مرد یک سریال تلویزیونی از جشنواره ی انجمن بازیگران شد.

زپلشک!

شاید همه ما این شعر رو تو محاوره و مکالمات معمولی شنیده باشیم که :

زپلشک آید و زن زاید و مهمان برسد!! عمه از قم آید و خاله ز کاشان برسد! 

این شعر نهایت بدشانسی و بدبیاری آدم رو در شرایط بد میرساند!


اما اصل و ریشه این شعر شاید برای خیلی ها روشن نباشد . در این مطلب ، ریشه ایی به شعر میپردازیم:
اصطلاح سه پلشت که اشتباها سه پلشک و یا زپلشک هم ضبط شده و تلفظ می شود هنگامی به کار می رود که گرفتاریها و دشواریها یکی پس از دیگری به سراغ آدمی بیاید و عرصه را تنگ کند در این صورت گفته می شود : سه پلشت آمد و یا به شکل دیگر :« سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد.

در بازی سه قاب آجر یا خشتی در میان مجلس مس نهند و حریفان به طور چمباتمه بر روی زمین می نشینند . آن گاه به نوبت سه قاپ را در لای انگشتان دست راست خود قرار می دهند و یک جا بر زمین می اندازند . شگرد بازی سه قاب این است که قاپ باز در حال چمباتمه با ژست مخصوصی قاپها را بیندازند و کف دستش را محکم به پهلوی رانش بکوبد تا صدایی از آن بر خیزد. در بازی سه قاپ هر کسی می تواند به دلخواه خود مبلغی بخواند یعنی شرط بندی کند و آن گاه سه قاپ انداخته می شود . اگر دو اسب بیاید قاپ اندازد دو سر می برد.

اگر دو خر بیاید دو سر می بازد. اگر هر سه قاپ به شکل اسب یا خر سر پا بنشیند آن را نقش می گویند و قاپ انداز سه برابرآنچه را که طرف مقابل خوانده است می برد.

موضوع مورد بحث ما این است که اگر قاپها دو اسب و یک خر و یا دو خر و یک اسب بنشیند آنکه قاپها را انداخته سه سر به حریفان می بازد که قسم اخیر در واقع منتهای بد شانسی قاپ انداز است و آن را در اصطلاح قاپ بازها سه پلشت می گویند که به علت اهمیت موضوع در تعریف بد شانسی و توصیف بد اقبال رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده و موارد مشابه مورد استفاده و استناد قرار گرفته است.

این هم اصل شعر : 

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد
عمه از قم آید و خاله ز کاشان برسد
خبر مرگ عموغلی برسد از تبریز 
نامه ی رحلت دائی ز خراسان برسد
صاحب خانه و بقال محل از دو طرف 
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد
طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج 
به سراغش زن همسایه شتابان برسد
هر بلائی به زمین می رسد از دور سپهر 
بهر ماتم زده ی بی سر و سامان برسد
اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید 
وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد
این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم 
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد
کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا 
ترسم آخر که از این غم بلبم جان برسد
گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور 
گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد
من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد
پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز 
هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد
من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی" گفت
سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد

تصور کن اگر قرار بود هر کس به اندازه ی دانش خود حرف بزند چه سکوتی بر دنیا حاکم میشد ... ....

پی نوشت 1: قاب : ماخوذ از کعب عربی است ، شتا لنگ ، استخوان پاشنه ی پا ، بجول که با آن قمار بازی میکنند . استخوان تالوس هم گفته میشود .

پی نوشت 2: قاب بازی یا قاپ بازی : نوعی بازی و قمار است که با استخوان پاشنه یا بجول گوسفند صورت میگیرد . ( فرهنگ فارسی عمید )

تغییر

نمی دونم شما دوستان عزیز طرفداران داریوش اقبالی مرد آوای ایران هستید یا نه ولی من یکی از طرفداران شدیدشم...

البته بیشتر آلبومای قدیمیش...

چند وقته دنبال یه آهنگم به نام حشیش که تو زندان خونده...

خیلی کمه اگه کسی داره خواهش میکنم لینک دانلودشو بده....ممنون میشم..

خوب از امروز میخوام  یه قسمت جدید به بلاگ اضافه کن...

بیوگرافی مشهورترین افراد ایران و جهان.اگر بیوگرافی یا آهنگ یا عکس هرکی رو خواستید بگید تا بزارم.

امروز بیوگرافی عشق خودم داریوش اقبالی رو میذارم...

ادامه مطلب ...

گفتمش...

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا

تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن

عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم

راه عشق و عاشقی و مستی و نجوا کشید

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش

عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س) کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش

فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید

گفتمش سختی و درد و آه گشته حاصلم

گریه کرد آهی کشید و زینب کبری(س) کشید

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق

عکس مهدی (عج) را کشید و به چه بس زیبا کشید

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)

گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید