وضو بگیر بیا تو!!

برای دیدن پروفایل روی امیر سامان کلیک کنید نظر خصوصی بروسمت چپ پایین تماس با امیر!

وضو بگیر بیا تو!!

برای دیدن پروفایل روی امیر سامان کلیک کنید نظر خصوصی بروسمت چپ پایین تماس با امیر!

و عشق....

پسرکی بود عا شق دخترکی

 روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد

 هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت

 گاهی اوقات که با هم  میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که  فراموش میکردن

 مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را ...

 شروع میکردن اونقدر لذت میبردن

 که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن

 روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن

  تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت

 پسرک هول شده بود  نگران نمیدونست چی کار کنه

 سریع اونو به بیمارستان رسوند

 دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟

 پسرک سرش را بالا گرفت

 و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . .

دکتر از صداقت پسرک خشش امد و به او گفت که حالش خوبه فقط باید یه ازمایش بدهد

دخترک پس از به هوش امدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد

اون رفت و ازمایش داد...

روزه بعد پسرک با جواب ازمایش رفت پیش دکتر

وقتی دکتر جواب ازمایش رو دید دهنش قفل شد بود

رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی  به پسرک گفت:...

ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد

 از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه

 تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی  پر از نا امیدی

 حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده

 روزه بعد  با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت

 برای این که دخترک ناراحت نشود  به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت

 ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد

 هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او

 خواهش کرد که بگوید

 اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت :

اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون  تا بهت بگم.

 دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود.

  برای آرامش پسرک قبول کرد

 روز بعد دخترک آمد

 ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او  گفت:

 میخواهم امروز با هم س ک س داشته باشیم

 ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟!

 پسرک گفت : س ک س

 دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده

 بلند شد و راه افتاد که برود

 ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم س ک س داشته باشیم.

 دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو

 پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست

 دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زدی

 تو پاک بودی اما چرا حالا ...

 پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه

 پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد

 دخترک جیق میکشید

 پسرک لباسهای اون را به زور در آورد و بعد از خودش را

 دخترک جیق میکشید  التماس میکرد گریه اما . . .

 پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و

 فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا. . .

 بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد

 و آروم موهاش را نوازش میکرد

 دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند

 فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد

 پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت:

 حالا دیگه منم ایدز دارم !!!!!!!!!!!!!!

 ناگهان دخترک ساکت شد هیچ نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود.

 با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من . . .

 بغض شکست و اشک هایش جاری شد

 با خود میگفت : او چقدر عاشقم بود؟!

 پسرک اورا در آغوش کشید

 پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند

چون چشم های خودش هم خیسه خیس بود

 در آغوش هم عریان به خواب رفتند و فردا دیگر بیدار نشدند


پ.ن:دوستان ببخشید این داستانو میخواستم ویرایش بدم ولی  اصلش قشنگتر بود به هر حال ببخشید دیگه....

خـــــــــــــــدا

امروز پسرداییم گفت بیا با هم وب بزنیم...

شریکی...

منم گفتم نه...

خورد تو ذوقش گفت چرا؟؟؟؟

گفتم خوب اگه شریک خوب بود خدا یکیشو واسه خودش میذاشت.

اونم سریع تو دفتر چش نوشت(یه دفترچه داره همه چی توش مینویسه)

نمیدونم شاید بهتر بود میگفتم آره....

خوب خیلی وقته بیوگرافی ندادم گفتم امروز بیو+گرافیه  خودم رو بگم خوبه؟

برید ادامه مطلب....

ادامه مطلب ...

اســـــــــکل

اسکل چیست؟


در خصوصیات این پرنده نوشته اند که او وقتی برای زمستان غذا جمع آوری می‌کند، محل نگهداری آنها را فراموش کرده و بخاطر همین با مشکل مواجه می‌شود، یا هنگام خانه سازی فراموش می‌‍کند که خانه اش را کجا ساخته است و اگر از لانه اش بیرون بیاید راه بازگشت را پیدا نمی‌کند.


اصلا عکسشو نگاه کنید چقدر بی شعوره حقشه بگن اسکل....




اصلا عین این احمقاس....

آموزنده

زیباترین داستانایی که تا حالا خوندم....

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت

همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.


معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به


این عکس نگاه کنید و


بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.


یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.




معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد. براى این که موضوع


براى بچه‌ها روشن‌تر


شود گفت بچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم


جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.


بچه‌ها گفتند: بله


معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟


یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.whistling


از وب دوست خوبم زهرا  http://www.poah.blogfa.com/

اوووووووووووووووووووف

خوب سلام...

آخه میدونی امروز کارنامه گرفتم...

اصلا خوشحال نیستم..

ولی بی خیال ایشالله تابستون پاس میکنیم....

مره شور عربی رو ببرن....

امروز میخوام یه چیزی بگم....

برای من جای تعجب داره خوب نه من بلکه همه بچه های این دوروزمونه(البته من مرد شدم)زیاد می فهمن....

برام جای تعجب داره جوونای 14 15 ساله ممکلت ما انقد روحیه بدی داشته باشن...

امروز یه پسر رو دیدم داشت بلند بلند تو خیابون فحش میداد....

نمیدونم میگفت مشکل دارم...

یا مثلا دختری که چند روزه همش داره دعا میکنی یا یکی از نت میره.....

نمیدونم واقعا چرا باید از این سن مشکلات در خونه ی آدمو بزنه....

خودم شخصا 17 سال عمر با عزت از خدا گرفتم(توجه تریپ بابابزرگا) هنوز مشکل بزرگی نداشتم....

بابام دو ساعت نصیحتم کرد...

اما کو گوش شنوا؟؟؟؟!!!!!!


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 


پ.ن:مهسا جان از یادم نرفتی ما به یادتیم به قول خودم

 حکایت عشق تو در قلب من حکایت اون افغانیه که اومده ایران و برنمیگرده شهرش...

خوب سلام دوستان عزیز

ممکنه بــــــــــنده شهید بشن....

فردا کارنامه میگیرم..

فکر کنم بیچاره ام

برای همین ممکنه چند روزی نباشم...

البته هستم..

چون هیچوقت از نت محروم نمیشم..

نت عشق منه..

پس تا فردا بای بای.

love

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست 


*** 

و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست .

 

  

***  

غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست

                              

پــــــــــــــــــــــدر


((((یک کشتی در حال بارگیری چندین تن جوراب در چین است 

همه با هم دعا کنیم سالم وبه موقع برای روز مرد به ایران برسه !!!!!)))))


13 رجب روز ولادت حضرت امیرالمومنین علی (ع) و روز بزرگداشت مقام پدر گرامی باد...


بروبچ عزیز روز پدر مبارک.


ایشالله یه روز همتون پدر و مادر بشید....

منم همینطور انقدر دوست دارم بچمو ببینم....


ولی کو تا 25 سال دیگه!!


ما که یه ادکلن 212 برای بابامون خریدیم!دیگه ما محصلا فقیریم دیگه


میخواستم یه سوال بپرسم شاید بعضی شنیده باشن...


 لیلی زن بود یا مرد؟؟؟؟


عکسی که در زیر می بینید(دانلود کنید)مربوط به ناصری بن لادن است که این پست مخصوص دانش آموزان ابوریحانه....


http://parsaspace.com/files/7289144884/?c=737


لطفا دوستان عزیز هر جا دیدین با شاتگان بزنیدش خونش گردن ماست!

مژدگانی خوبی براش کنار گذاشتیم!!!!گرچه انقد نمی ارزه!


علی شرمنده شارج گوشیم ته کشید...

سلام بر دوستان خوبم....






اشتباه نشه اینو آماده کردم فردا برم سراغ معلما...

الحمدالله فردا آخریشه بدیم راحت شیم....

گرچه راحت که چه عرض کنم....تازه اول بدبختیمونه...

به هر حال امیدوارم مصیبت وارده بر همه دوستان انسانی تسلیت باد...