جالبه امروز داشتم از کتابخونه برمیگشتم دیدم نونوایی بازه گفتیم بزار دو تا نون هم بگیریم مادر خوشحال بشه...

رفتم وایسادم مرده داشت از دوران سربازیش حرف میزد .منم گفتم آره دایی من تو اردبیل سرباز بود چون خیلی سرد بود  الکی گفت من نونوایی بلدم تا بره دم تنور که گرم بشه...

میدونی برگشت چی گفت؟؟؟؟

گفت داییت نفهمه دیگه الکی رفته خودش رو زده جای یکی دیگه...

منم با کمال خونسردی گفتم حاجی نفهم تویی که با این سن که داری و موی سفیدی که فکر میکنم توی آسیاب سفید کردی هنوز حرف زدنت رو بلدی نیستی اونوقت پرادو سوار میشی

گفت نذار یه کاری کنم تا آخر عمرت آب خنک بخوریا!!!!(معلوم شد که فرمانده ای چیزیه.)

منم گفتم تو تو تو میخوای اینکارو کنی؟؟؟؟تو  رو باید دورت چاهارتا چوب بزارن حصار بکشن که نیفتی تو میخوای منو بکنی تو زندون؟؟؟؟

خلاصه مردم دیگه گفتن صلوات بفرستین...

مشکل مملکت ما همینه همه به فکر منافع خودشونن...هرکی بیشتر دل بسوزونه بیشتر بهش انگ میچسبونن...

یه چیز دیگه هم میخواستم بگم (الان میگید بابا ببند دیگه چقدر حرف میزنی اما من از رو نمیرم)

دوستان عزیز من دو تا چیزو اینجا روشن کنم...

1-تو وب من نظر بدید منو خوشحال میکنید و لی اگر ندادین برای من مهم نیست همینکه یه چیزی دانلود کنید و لذت ببرید کافیه.

2-چند تا از دوستان ویدئو های استغفرالله فرستادن که ناجوره نمیشه بزارم لطفا یه چیز خوب بزارید.